زیباترین جملات عاشقانه

مجموعه ی نامه ها و جملات و بهترین مطالب عاشقانه قشنگی که برای یک عشق رمانتیک همیشه بدانها نیاز داریم

زیباترین جملات عاشقانه

مجموعه ی نامه ها و جملات و بهترین مطالب عاشقانه قشنگی که برای یک عشق رمانتیک همیشه بدانها نیاز داریم

راز دل

کاش هیچوقت عشقی متولد نمیشد که
 
احساسی بمیرد
 
 
 
مهربانا!
 
میدانم که تا تو راهی نیست.
 
میدانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد.
 
میدانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است.
 
میدانم که تو ، تنها تو نگران لغزشهای ناتمام من هستی.
 
اما نمیدانم  
چرا هرروز که میگذرد از تو دورتر میشوم؟ 
دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده ی گناهان.
 
کمکم کن!
 
من این لذتها را به بهای دوری از تو نمی خواهم. من تو را میخواهم.
 
                                 تنها تو را...ای مهربانترین مهربانان!

 

 
دستی نیست تا

 

نگاه خسته ام را نوازشی دهد.

 

اینجا ،باران نمی بارد...

 

فانوسهای شهر، خاموش و مُرده اند

 

دست های مهربانی ،فقیرتر از من اند...!

 

نامردمان عشق ندیده ،

 

خنجر کشیده اند بر تن برهنه   و بی هویتم !

 

دلم می خواهد آنقدر بنویسم

 

تا نفسهایم تمام شود.

 

آنقدر دفترهای کهنه را سیاه کنم ،
 
تا سَرَم   ، فریاد کنند.
 
می خواهم امشب ،
 
شاعر نو نویس کوچه ها شوم.
 
بوی غربت کوچه ها

 

امان بُریده است...!
 
 
 
 
 
می خواستم واژه ای پیدا کنم تا ...

 

دلتنگی کهنه و بی خاصیتم را

 

عرضه کند ،
 
ولی

 

واژه ها باز هم غریبی می کنند.
 
می خواستم ،

 

کاغذی بیابم منت نگذارد ،

 

تنش را بدستانم بسپارد ،

 

تا نوازشش دهم ،

 

اما ، اعتمادی نیست...!

 

این لحظه ها ی لعنتی ،
باز هم مرا عذاب می دهند...

 

این دقیقه های بی وفا ،

 

بی وجدانترین ِ عالم اند...!
 
دستی نیست تا
 
دستهای خسته ام را

 

گرم کند...

 

نگاهی نیست ،
 
تا مرا امید دهد...

 

نفسی نمانده تا به آن تکیه کنم.

 

اینجا،
آخرین ایستگاه عاشقیست...!
 
 
 
 
 
چشمانت را برای زندگی می خواهم اسمت را برای دلخوشی می خوانم
 
 دلت را برای عاشقی می خواهم صدایت را برای شادابی می شنوم
 
دستت را برای نوازش و پایت را برای همراهی می خواهم عطرت را برای
 
مستی می بویم خیالت را برای پرواز می خواهم و خودت را نیز برای
 
پرستش
 
عاشقی را شرط اول ناله وفریاد نیست تا کسی از جان شیرین نگذرد فرهاد
 
 نیست عاشقی مقدورهر عیاش نیست غم کشیدن صنعت نقاش نیست
 
 
 
انقدر برایت در زمین ستاره کاشته ام که ابرها هم رو سفید شده اند !زیبا
 
چشمهای بارانیم پر از دلواپسی است دلم تنگ است حواسم پرت تو باز هم
 
 میگویی حوصله کن انقدر برایم نوشته ای حوصله کن نازک من که دیگر
 
باورم شده دوستم داری 
 
 
 
 
چنان دلگیرم از دنیا، که خود را هم نمی خواهم به این زخم دل خونین دگر
 
مرهم نمی خواهم همه نامهربانانند در این دنیای پرتذویر چنین شد حاصل
 
عمرم...که جز مرگم نمی خواهم
 
 
 
 
 
تا گرمه آغوشت شدم / چه زود فراموشت شدم
 
تقصیر تو نبود خودم / باری روی دوشت شدم
 
کاشکی دلت بهم می گفت / نقشه قلبم و داره
 
هر کی زد ورفت و شکست / یه روزیه جا کم میاره
 
موندن و سوختن و ساختن
 
همه یادگاره عشقه
 
انتقام از تو گرفت
 
کاره من نیست کاره عشق

قسم خوردم .....

 

 

قسم خوردم که پا به پای تو مسیر جاده عشق را بپویم

اما جاده عشق همراهی نمی کند

قسم خوردم که همراه تو آرامش دریای عشق را حس کنم

اما دریای عشق سرابی بیش نبود

قسم خوردم تا لحظه مرگ ، عشقی جز تو در قلبم نباشد

اما حس می کنم تو عشقم را فراموش کرده ای

قسم خوردم تنها امید قلب بیقرارم ، نگاه چشمهای مهربانت باشد

اما تو نگاه زیبایت را از من دیوانه پنهان می کنی

قسم خوردم تا آخرین نفس دوستت بدارم و عاشقت باشم

اما می دانم که تو دیگر دوستم نداری

قسم خوردم جز عشق تو ، هیچ عشقی را به سراچه قلبم راه ندهم

اما فهمیدم که تو معنای عشق مرا از یاد برده ای

قسم خوردم از غم عشق تو دیوانه شوم و بمیرم

اما فهمیدم که حتی برای مردن هم خیلی دیر شده خیلی !

شاید هیچ وقت احساس مرا درک نکنی و عشق مرا نادیده بگیری

اما سوگند یک عاشق ، هرگز شکستنی نیست

پس باز هم قسم می خورم که هرگز و هرگز سوگندهایم را نشکنم

و تا پای جان عاشق بمانم و عاشق بمیرم
 
 
 
می دانم کوله ام سنگین و دلم غمگین است
 
اما تو دلواپس نباش...نیامدم که بمانم  
 
 
 
 

افسوس......

کاش رویا هایمان روزی حقیقت می شدند... تنگنای سینه ها دشت محبت

 می شدند... سادگی مهر و صفا قانون انسان بودن است... کاش

قانونهایمان یک دم رعایت می شدند ...اشکهای همدلی از روی مکر است

 و فریب ...،کاش روزی چشم هامان با صداقت می شدند... گاهی از غم

می شود ویران دلم ...، کاشکی دلها همه مردانه قسمت میشدند

 

 

دل شکستن

دل شکستن به روایت شاعران:

نباید دوستان را دل شکستن که          چون بشکست نتوان باز بستن

 
 

(اوحدی مراغه ای)

----------------------------------------

دل من می شکند

 چه دل است این دل من؟
که زیک لرزش اشک
بر رخ رهگذری
یا ز نالیدن مادر به فراق پسری
دل من می شکند
چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

هر کجا اشک یتیمی رنجور
می چکد بر سر مژگان سیاه
هر کجا چشم زنی غمزده با یاد پسر مانده به راه
در مزاری که زنی ناله کند در عزای پسرش
یا یتیمی که کند گریه به سوگ پدرش
جانم آید به خروش
ور ببینم پر خونین کبوتر را
یا یکی بچه گنجشک که بشکسته پرش
دل من می شکند

حالت دخترکی کوچک و تنها و فقیر
که به حسرت کند از شیشه اشک به عروسک نگه گاه به گاه
وز دل تنگ کند ناله و آه
ناله پیرزنی غمزده و دست تهی
که ندارد نفسی
ضجه مرغ اسیر
که کند ناله به کنج قفسی
هق هق مرد اسیری که بلا دیده بسی

حالت دختر زشتی که ز شرم
رو ندارد به کسی
دل من می شکند

هر کجا در نگه تازه نهالانی خرد
از ستیز پدر و مادر خشم آلوده
می وزد بوی طلاق
وز پراکندگی غافله ای برخیزد
در سرا بانگ فراق
آن زمانی که بدنبال شهید

مادر داغ به دل
سینه می کوبد و می نالد و می گرید زار
همچنان ابر بهار
یا زمانی که نشیند در اشک
بر سر سنگ مزار
و به فریاد کند نام پسر را تکرار
دل من می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

چه دل است این دل من
دلم از ناله مرغان چمن می شکند
ز خیال غم مردم دل من می شکند
دلم از داغ شهیدان وطن می شکند

چه کنم دلم از سنگ که نیست
گریه در خلوت دل ننگ که نیست

چهارمین قاتل خداست......

 

پسرک بی قرار بود،می خواست بنویسه دوستش داره اما.......اما دستش می لرزید و قلم رو می انداخت.پسرک پریشون و تنها بود وباور نداشت دیگر دستانش خالی مانده...

کنج اتاق بود و گریه می کرد و چیکه چیکه آب می شد.به این فکر بود آیا فردا آفتابی هست؟یا نه.پنجره های شادی رو بسته بود و به تمام عمرش فکر می کرد.رو برگه های خیس از اشک می نوشت نامرد و گاهی اوقات می نوشت حلالی به تو تبریک میگم.خیلی بی قراری میکرد و هق هق گریه هاش و دل زدناش سکوت پر ستاره شب بهاری بهم میزد.

می نوشت ای بی احساس چرا رفتی؟چرا؟........

پسرک نوشت با دستانی سرد و لرزان ۴قاتل من را کشتند ،۴قاتل که ۲نفر میدونستن اگه بخوان من میمیرم و خار میشم اما کارشون رو کردن...اما ۲نفر دگیه بی خبر بودن ،بی خبر از منی که این حا بی قرار و عاشق با خاطرات زنده ام و نفسام هم نفس ابره نفس میکشم.اولین قاتل من دختری بود که می خواستم که به اون میگفتم خانومی که تموم قلبم،احساساتم،وجودم،عمرم را به پاش گذاشتم اما با جا گذاشتن قلبم جواب منو داد......

دومین قاتل من دوست خانمیم بود که بی خبر اومد و منو کشت و سومین قاتل رو به خانمیم معرفی کرد و در آخر.....

چهارمین قاتل خداست......

خدایی که من همیشه به او توکل می کردم و همیشه به اون رو مرحم خودم میدونستم.حتی عشقمو با خدام قسمت کردم که نگه ناشکرم اما این خدا با خانومیم منو بی قرار کردن.خار و پوچم کردن...دلی که ساده دادم به سادگی به من شکسته پس دادن و اشک و بی تابی شبانه و هزار غم غصه به من دادن...حالا با کی دردودل کنم،خدا؟؟؟؟؟خدایی که منو کشته؟؟؟خود خدا منو زیر شلاق غم و تنهایی زد و زندونیم کرد.خدا دیگه نه...........

من مردم به دست ۴قاتل امیدوارم شما مثل من نشید

نویسنده : ایمان قنبری

**********************************************

***********************************

*******************

*******

می دانم تو شکسته ای،می دانم تو مثل من محزون وخار شدی،فدا بازی دیگری و می دانم تو مثل من او را التماس کردی و هر شب کنج اتاقت گریه میکنی......میدانم دلت پره و هروز آه هایی از ته دل میکشی و حتی رنگ خوشی نداری....گوشه نشین خوه هستیو هنگام مهمانی ها یک گوشه ازلت زده ای و غمگین.....می دانم خنده به اجبار یا لبخند اجباری خیلی سخته.......

می دانم مرور خاطرات تورو عذاب میدن یا شاید خنده کنی اما با شک که زیباترین حرکت یک دل شکسته اینه که با تمام شکستنش برای عشق رفتش هم بخنده هم گریه کنه....

میدانم تو را،می دانم که نفس هایت سنگین است و کوچه های خالی رحم قدمهای سست و خسته ات ......

میدان سرت از فکرهای رنج آور مملو ء شده و دلت از گریه و قلبت تپش ساده دارد و دستات در اوج گرما سرد است.....

حالا به تو میکویند عاشق...عاشق شدنت و شکستنت تبریک.چون هر فردی لیاقت عشق را ندارد.به تو عاشق دل شکسته تبریک میگم.