بس که دیوار دلم کوتاه است . هرکه از کوچه ی تنهایی من می گذرد ، به هوای هوسی هم که شده . سرکی می کشدو می گذرد …
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زده ای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
دیروز با خاطرات گذشته خوابم کرد فردا با وعده های دروغ فریبم داد چشم که گشودم امروزنیز رفته بود@};-
سلام
وبلاگ خوبی دارید
خسته نباشید می گم و از شما می خوام که وبلاگ
من هم سر بزنید و با نظرات خود ما را راهنمایی کنید
با تشکر
وب زیبایی داری به من هم سر بزن
دمت گرم واقعا خوب و عالی بود
salam mer30 web ghashangi dari asiiiiiisaaaaaaaaam
عالیه .
سر آن بی و سر و پایی که سرک از سر دیوار دلت میکشد از روی هوس،
چاره اش جزسنگ نیست...![گل]