به او بگویید دوستش دارم با صدایی آهسته
آهسته تر از صدای بال پروانه ها
به او بگویید دوستش دارم با صدایی بلند
بلند تر از صدای پرواز کبوتران عاشق
به او بگویید دوستش دارم با هیچ صدایی
چون فریاد دوستت دارم
نیاز به صدای بلند یا کوتاه ندارد
فریاد دوستت دارم را
میتوان با تپش یک قلب به تمام جهانیان رساند
پس بگذار بدون هیچ شرمی بگویم
«دوستت دارم»
هیچوقت فکر نمیکردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد قلبم شتابان میزتد شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش میکشم.. تنها مانده ام
زل زدم, خیره شدم, پلک زدم, محو شدم
یک نفر عشق مرا در دلش آغاز نکرد...
امان از این دل تنگی که راحت میتواند امان هر کسی راببرد, امشب من مانده ام و یک دنیا دل تنگی و دیوانگی, من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره بغض من چه نازک؟
کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟کجاشت آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمم باشد؟کجاست دفتر خاطراتم که غمها را بر دوشش نهم؟!
سالها به امید خط پایان بر خط استوایی تنهایی ام دویدم به انتهای هستی ام رسیده ام ولی به انتهایی آن هرگز...
امان از این دل تنگی که راحت میتواند امان هر کسی راببرد, امشب من مانده ام و یک دنیا دل تنگی و دیوانگی, من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره بغض من چه نازک؟
کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟کجاشت آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمم باشد؟کجاست دفتر خاطراتم که غمها را بر دوشش نهم؟!
سالها به امید خط پایان بر خط استوایی تنهایی ام دویدم به انتهای هستی ام رسیده ام ولی به انتهایی آن هرگز...
در این غروب, در این لحظه مرگ روز آفتابی, به انتظار شبی دیگر به ساز دل گوش فرا میدهم و به صدا در میاورم نی لبک تنهایی را و با بغض آتشین در گلو بریده بریده میگویم که کجایی؟
تو نیستی و پاسخی برایم نیست و من فقظ طنین صدا و هق هق هایم را در فضای خالی و سرد اتاقم میشنوم و چشمانم را که میبندم این جملات به ذهن آشفته ام سرک میکشند
دیروز گذشت, امروز هم میگذرد در واپسین قدمهای ساعت نگو :دریغ ,دریغ
بیا تا فرداها را بسازیم...
من اما در خیال امروز و دیروز ترا در فرداهایم جستجو خواهم کرد من ترا هر غروب با قلبی پر از عشق وبا لبخندی که نشانه امید است هزاران هزار بار از خدا میخواهم من ناب ترین لحظات را فقط با تو میخواهم...