دیکته از شعرهای زیبای این شاعر نام آشناست.ایجاد ارتباط میان پدیده ها خواهد توانست به خلق آثار بدیع در عرصه ادبیات بیانجامد.تکرار اسلوب پرکاربرد دوره معاصر است و شاعران از این وسیله در تاکید و اثرگذاری بر مخاطب بهره فراوان می گیرند.تکرار "ندارد" در این شعر با درونمایه اجتماعی تصویرگری "فقر" و استفاده از اکنایه هایی مانند "سیل می بارد"که بیان اندوه بسیار زیاد شاعر است و "باران نداشتن" که کنایه دور از خشم یا بی طاقتی شاعر است.در کنار استفاده از داستانی که به ذهن همه ما آشناست و با آن خو گرفته و ارتباط معنوی یافته ایم همه و همه از عوامل تاثیرگذاری این شعر زیباست.فراز و فرودها در شعر این شاعر به ذهن احساس صمیمیت بخشیده و خواننده ناخودآگاه به فضای درونی احساس شاعر راه خواهد یافت
اما دیکته و پاییز ،دو نمونه از سروده های زیبای ایشان:
دیکته
بنویس بابا مثل هر شب نان ندارد سارا به سین سفره مان ایمان ندارد
بعد از همان تصمیم کبری ابرها هم یا سیل می بارد و یا باران ندارد
بابا انار و سیب و نان را می نویسد حتی برای خواندنش دندان ندارد
انگار بابا همکلاس اولی هاست هی می نویسد این ندارد آن ندارد
بنویس کی آن مرد در باران می آید این انتظار خیسمان پایان ندارد؟
ایمان برادر گوش کن،نقطه،سر خط بنویس بابا مثل هرشب نان ندارد!
پاییز
خش خش برگ خزان ولوله ای پاییزی در دلم می گذرد قافله ای پاییزی
کوچه لبریز شد از شروه ی دلتنگی باد باغ سرریز شد از حوصله ای پاییزی
چه قدر زرد بمانم چه قدر؟ای همه سبز از تو و چشم تو دارم گله ای پاییزی
چه کس انداخته عمری است میان من و تو فصل در فصل خزان فاصله ای پاییزی
باز در کوچه کسی نیست بجز کولی باد خش خش برگ خزان ولوله ای پاییزی
دکتر علی شریعتی
طنین آوای من
اگر دیگر نگذاشتند زندگی را ببینم ،
گفته ام که نثرهایم را به چاپخانه بدهند تا چاپ کنند
اما شعرهایم را
که از دستبرد هر چشمی پنهان کرده ام،
ادامه مطلب ...
میگن هیچ عشقی تو دنیا
مثل عشق اولی نیست
میگذره یه عمری اما
از خیالت رفتنی نیست
داغ عشق هیچکی مثل
اون که پس میزنتت نیست
چه بده تنهاشی وقتی
هیچ کسی هم قدمت نیست
چقده سخت بدونی
اون که میخوایش نمیمونه
که دلش یه جای دیگس و
همه وجودش مال اونه
چه بده برای اونکه
جون میدی غریبه باشی
بگی میخوام با تو باشم
بگه میخوام که نباشی
لهجه گل های نیلوفر
شبی از پشت یک تنهایی نمناک و بارانی
تو را با لهجه ی گل های نیلوفر صدا کردم
تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم
پس از یک جستجوی نقره ای در کوچه های آبی احساس
تو را از بین گل هایی که در تنهایی ام رویید با حسرت جدا کردم
و تو در پاسخ موج تمنای دلم گفتی : دلم حیران و سرگردان چشمانی است رویایی
و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها کردم
همین بود آخرین حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگینت
حریم چشم هایم را به روی اشکی از جنس غروب ساکت و نارنجی خورشید وا کردم
نمی دانم چرا رفتی نمی دانم چرا
شاید خطا کردم
و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم کجا تا کی برای چه
ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
و بعد از رفتنت یک قلب دریایی ترک برداشت
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری گم شد
و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر می داشت
تمام بال هایش غرق در اندوه غربت شد
و بعد از رفتن تو آسمان چشم هایم خیس باران بود
و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از دست خواهد رفت
کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد
و من با آنکه می دانم تو هرگز یاد من را با عبورت نخواهی برد
هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام برگرد
ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد
و بعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید
کسی از پشت قاب پنجره آرام و زیبا گفت
تو هم در پاسخ این بی وفایی ها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم
و من در حالتی ما بین اشک و حسرت و تردید
کنار انتظاری که بدون پاسخ و سردست
و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل
میان غصه ای از جنس بغض کوچک یک ابر
نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم عادت پروانگی مان باز
برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا کردم