زیباترین جملات عاشقانه

مجموعه ی نامه ها و جملات و بهترین مطالب عاشقانه قشنگی که برای یک عشق رمانتیک همیشه بدانها نیاز داریم

زیباترین جملات عاشقانه

مجموعه ی نامه ها و جملات و بهترین مطالب عاشقانه قشنگی که برای یک عشق رمانتیک همیشه بدانها نیاز داریم

تنها مانده ام....

هیچوقت فکر نمیکردم به جرم عاشقی اینگونه مجازات شوم دیگر کسی به سراغم نخواهد آمد قلبم شتابان میزتد شمارش معکوس برای انفجار در سینه ام و من تنهایی خود را در آغوش میکشم.. تنها مانده ام

زل زدم, خیره شدم, پلک زدم, محو شدم

یک نفر عشق مرا در دلش آغاز نکرد...

بخند...

امان از این دل تنگی که راحت میتواند امان هر کسی راببرد, امشب من مانده ام و یک دنیا دل تنگی و دیوانگی, من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره بغض من چه نازک؟

کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟کجاشت آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمم باشد؟کجاست دفتر خاطراتم که غمها را بر دوشش نهم؟!

سالها به امید خط پایان بر خط استوایی تنهایی ام دویدم به انتهای هستی ام رسیده ام ولی به انتهایی آن هرگز...

بخند...

امان از این دل تنگی که راحت میتواند امان هر کسی راببرد, امشب من مانده ام و یک دنیا دل تنگی و دیوانگی, من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره بغض من چه نازک؟

کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟کجاشت آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمم باشد؟کجاست دفتر خاطراتم که غمها را بر دوشش نهم؟!

سالها به امید خط پایان بر خط استوایی تنهایی ام دویدم به انتهای هستی ام رسیده ام ولی به انتهایی آن هرگز...

ساز دل...

در این غروب, در این لحظه مرگ روز آفتابی, به انتظار شبی دیگر به ساز دل گوش فرا میدهم و به صدا در میاورم نی لبک تنهایی را و با بغض آتشین در گلو بریده بریده میگویم که کجایی؟

تو نیستی و پاسخی برایم نیست و من فقظ طنین صدا و هق هق هایم را در فضای خالی و سرد اتاقم میشنوم و چشمانم را که میبندم این جملات به ذهن آشفته ام سرک میکشند

دیروز گذشت, امروز هم میگذرد در واپسین قدمهای ساعت نگو :دریغ ,دریغ

بیا تا فرداها را بسازیم...

من اما در خیال امروز و دیروز ترا در فرداهایم جستجو خواهم کرد من ترا هر غروب با قلبی پر از عشق وبا لبخندی که نشانه امید است هزاران هزار بار از خدا میخواهم من ناب ترین لحظات را فقط با تو میخواهم...

خسته ام...

خسته ام، خسته ای تنها و غریب در دل شب که از تکرار شبهای بی لبخند، از تکرار ورقه های سپید تنهایی، که هر شب بی هیچ نوشته ای، بی هیچ نقش و نگاری ورق میخورند، دلگیرم

نمیدانم ستاره شمردنها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به روی ایوان شب تنها نشستن ها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به امید قاصدک شادی نشستن ها تا به کی باید همراه من باشد؟!!

چقدر در سکوت و خلوت و خاموشی باید دست و پا بزنم؟ چقدر در لابه لای شعله های آتش انتظار پر و بالم بسوزد و من ضبحه نزنم و خاموش بمانم!! چقدر به حوض خالی و یخ بسته حیاظ خیره بمانم و در انتظار ماهی قرمز باشم؟ چقدر به آسمان ابری و تیره خیره بمانم و در حسرت مهتاب و ستارگان باشم ؟چقدر شبهایی پنجشنبه را گریه کنم؟ چقدر روز و شبها را بشمارم تا تو بیایی!!