سلامی دوباره...دلم واسه همتون تنگ شده بود...
امروز نه شعر عاشقانه و نه جملات زیبا دارم...امروز می خوام داستان واقعی یه عاشق دل شکسته رو که کاملا
هم واقعی هست و از زبون خودش هم هست واستون
بنویسم...فقط اصرار خودش بود که اسما رو انتخابی بنویسم و واقعی نباشه...
...................................
دوستی من با اون از اونجایی شروع شد که هم کلاسی دختر داییم بود و طوری نقش بازی کرده بود که حتی دختر داییم که نزدیک ترین دوستش بود فکرشم نمی کرد با کسی دوست باشه...در حالیکه از 12 سالگی!!!!!!!!! با پسره که 5 سال ازش بزرگتر بود دوست بود...
خلاصه روز سه شنبه اواخر اذر 84 تو یه کوچه ...تو یه روز بارونی من اون رو طبق قرار قبلی دیدم...و همه چیز البته با عشوه های اولیه اون شروع شد..
اوایل هر چی میشد هی می گفت منو تهدید به جدایی میکرد ولی مطمئن بودم نمی تونه..
ولی نمی دونم چرا همیشه یه حسی به من می گفت اون مشکوکه..ولی من شاید دیگه کور شده بودم...اوایل دختر داییم گفت: یه بار به موبایلش زنگ زدن و اونم رفت یواشکی بیرون حرف زد ولی چون موقع زنگ زدن موبایل تو کلاس بودن و دختره هم پای تخته دختر داییم نمی دونم حالا چرا سریع شمار رو نوشته بود...به هر حال من این ماجرا رو جدی نگرفتم...
تا اینکه یه روز بدون قرار قبلی رفتم دنبالش که دیدم با یه پسره رفت تو یه کوچه...باور کنید اون لحظه نه می تونستم نفس بکشم نه راه برم...انگار
دنیا تیره شد...سرم گیج میرفت و ....
خلاصه تا یکی دو ماه انکار کرد ولی می گفت اون پسره اشنای ماست و باهاش دوست نیستم ولی من رو واسه ازدواج میخواد و از این حرفا....
تا اینکه بوسیله همون شماره تلفن اسم پسره رو پیدا کردم و باهاش قرار گذاشتم...
پسره خیلی چیزا گفت ...مثلا اینکه اونا از 5 سال پیش باهم دوستن و حتی دختره بهش گفته بود پسر عمه دوستم من رو می خواد ولی گفته بود خودم ردش می کنم...واسه پسره عجیب بود که ما 3-4 ماه بود که دوست بودیم..تو اون مدت دختره می خواست با اون مث اینکه بهم بزنه ولی ...
به هر حال دختره می گفت که اون دروغ میگه و میخواد تو رو رد کنه..تو دو راهی مونده بودم تا اینکه قرار شد من و پسره یه طوری با دختره روبرو شیم..
پسره نگو به اون گفته بود و اونم اعتراف کرد و بالاخره من و دختر داییم و پسره و دختره باهم چندین جلسه گذاشتیم...
دختره به من می گفت که من فقط تو رو می خوام ...به خدا حتی جلوی پسری که 5 سال بود باهاش بود...به من می گفت مجید(اسامی واقعی نیست) من فقط تو رو میخوام و حتی مادر و خواهر اون رو جلوی ما فحش داد و حتی موبایل اونو کوبید زمین و.....
به هر حال منم نمی دونم چرا هنوز دوسش داشتم و مونده بودم...
ولی تو این مدت فهمیدم که یه چیزی دختره رو وادار می کنه که از پسره بترسه و ازش حساب ببره...
تا اینکه پسره بهم همونی رو که حس کرده بودم گفت..
گفت که باهم رابطه جنسی داشتن...
یه جورایی ازش بدم اومد...ولی بازم نمی تونستم جدا شم ولی به خاطر ابروم به پسره گفتم دیگه ازش جدا میشم...
همون شب به دختره زنگ زدم و فقط گفتم که باید دیگه جدا شیم و هر دومون فقط گریه می کردیم.. ولی دلیلش نگفتم چون به پسره قول داده بودم...
تا اینکه یه روز همه رفتن تهران و من خونه تنها موندم...بهش گفتم بیاد خونمون ولی با دخترداییم نه تنها...
همونجا بهش جریان گفتم و بازم گریه کرد و گفت می تونیم پنهون از اون باهم دوست باشیم ولی دیگه قبول نکردم و...
تا یه هفته کارم شد فکر کردن و گریه....
تا دو ماه هم (دقیقیا همین اردیبهشت و خرداد دقیقا نزدیکای کنکور) کارم شد الکی کتاب دست گرفتن و به اون فکر کردن...
تا اینکه پسره یه دروغ از من دراورده بود و بهش گفته بود اونم به دختر داییم گفته بود و من هم خیلی ناراحت شدم به دختره زنگ زدم و اونم بهم گفت می دونم اون دروغ میگه ...منم مجبورا باهاش دوستم تا به بابام چیزی نگه....( ولی واسه من دیگه مهم نبود راست میگه یا نه...؟؟)
بهم گفت: مجید هنوزم دوستم داری؟ من که واقعا جا خوردم ....فقط گفتم: نمی دونم.
بالاخره کنکورم دادم و حالا هم دیگه از الان یواش یواش باید شروع کنم و قسم هم خوردم که تا کنکور قبول نشم اسم دختری رو نیارم...
شاید واستون جالب باشه این و بهت بگم که تو اون مدت که با اون دوست بودم حتی به دختری هم تو خیابون از روی منظور به خودم اجازه ندادم نگاه کنم... و
اینکه تو اون مدت به کلاسی می رفتم که فقط من اونجا پسر بودم و به خدا قسم تو همون کلاس حتی دخترا تو دفترم شماره تلفن نوشتن زنگ نزدم ....واسم متن های عاشقونه نوشتن و لای دفترم که ازم قرض می گرفتن گذاشتن بازم اهمیت ندادم ولی حیف که...قدر عشقمون ندونست...
بهم گفتی تا اخر دنیا دوستت دارم...حالا می فهمم
چرا میگن دنیا دو روزه
............................
به هر حال اینم یه جورشه...نمی دونم باید چی گفت...
نمیگم همیشه دخترا نامردی می کنن ولی ...
خوشحال میشم که نظرتون واسم بذارین...تا پست بعد...خداحافظ
سلام خیلی تنهام فکر میکردم دنیا فقط یک مرد داره اونم احمد منه!اول عاشقه چشمهای پاکش بودم بعد کم کم....با هم همکار بودیم فقط بخاطر اون کارمو تحمل میکردم خیلی دلسنگ بود محلم نمیداد منم رو حساب همکاری همون رفتارو باهاش کردم تا اینکه اون از کارش استعفا داد روز خداحافظی بهم گفت تو این مدت به من فکر میکرده میگفت من احساس ندارم مثل مردها فکر میکنم درست مثل فکرهای خودم!!تا اینکه با هم بیشتر اشنا شدیم هرروز همدیگرو میدیدیم عاشقش شده بودم اون ادم خیلی خونسردی بود با همه مردهایی که دیده بودم فرق میکرد خلاصه خوش بودیم تا اینکه به مسافرت رفت راست میگن نفرین به سفر. یکهو سرد شد اونیکه هر روز حالمو میپرسیدالان مدتهاست صداشو نشنیدم خیلی بده ادم منتظر چیزی باشه که نمیدونه کجاست!فقط دعا میکنم براش سلامت باشه همین همیشه دوستش دارم وچشم براهش میمونم حتی تا اخر عمرم.
سلام. این نوشتتون خیلی شبیه زندگی من بود . چون من سه سال ژیش در حالی که با یه پسره دوست بودم با اصرار همکارم با دوستش دوست شدم. من فکر نمی کردم که اون واقعاْ راست بگه و منو واسه ازدواج بخواد فکر می کردم مثه بقیه پسرا فقط می خواد نظر منو به خودش جلب کنه از طرفی هم نمی خواستم با بهروز بمونم می خواستم تموم کنم ولی نمی دونم چرا نمی شد . خلاصه با محمد دوست بودم تا اینکه یه روز اتفاقی عکس بهروزو تو گوشیم دید. نمی دونی چی شد داغون شد منم خودم داشتم سکته می کردم خب با اینکه اون موقع زیاد دوستش نداشتم ولی بازم خیلی واسه بد شد چون تو محل کارم بود. بعدشم من یه دوستایی داشتم که می گفتن که با چند نفر همرمان دوست بودن اشکال نداره و از این حرفا آدما هم زود گول میخورن نمی خوام خودمو تبرعه کنم ولی از نظر من اونقدر هم که محمد بزرگش کرد مهم نبود. خلاصه بعد از چند روز جدایی زنگ زدم بهش ازش معذرت خواهی کردم قرار شد ببینمش وقتی رفتم ژیشش خیلی کوچیکم کرد ولی نمی دونم چرا دوباره باهاش دوست شدم . با بهروز تموم کردم و فقط با محمد بودم یه جورایی بهش وابسته شده بودم چه جوری بگم بعد از اون ماجرا واقعاْ دوسش داشتم می خواستم اونی باشم که محمد میخواد بعد از یه مدت بهم گفت که بهروز و دیدم خیلی چیزا بهم گفته منم حرفاشو قبول نکردم منن بهش گفتم که اون از من ضربه خورده می خواد منو خراب کنه اونم قبول کرد من دیگه واقعاْشده بودم مال محمد دیوونش بودم همه چیزم شده بود محمد تا اینکه یه روز اومد بهم گفت که اون دوستش که مارو با هم دوست کرده بود رفته به مامانش همه چیز در مورد بهروزو گفته و مامانشم گفته ما به درد هم نمی خوریم و که من این دختررو برات نمی گیرم دوباره سر این باهم دعوامون شد یه مدت ازهم جدا بودیم حدود ۴۰ روز بعد دوباره آشتی کردیم ولی دیگه قصد ازدواج نداشتیم گفتیم فقط دوست می مونیم راستی ناگفته نماند که محمدم واقعاْ منو دوست داشته البته من اینطوری فکر میکردم بیشتر دوستامم تایید می کنن. هیچی دوباره با هم بودیم تا بعد از ۲ سال دوباره فهمیدیم که ما مال هم نیستیم و مامان آقا رفت واسمون ستاره بینی کرد و گفت تو قرآن گفته شما دوتا اگه بهم برسید همش دعوا و دردسره . بازم من قبول کردم و گفتم می رم از زندگیت بیرون . (بخدا تو این سه سال اعصابم بهم ریخته. دارم روانی می شم .) سرتو درد نیازم دوباره با هم دوست شدیم تا اینکه ۳ هفته بعد یه روز که با هم رفته بودیم بیرون فرداش زنگ زد و گفت: تو قبلاْ با یه پسر دیگه دوست بودی منم گفتم آره گفت که دستتو گرفته بود و بهروز شما دوتا رو با هم دیده و گفت که بهرز خیلی چیزارو به من گفته . گفته که دست تو رو گرفته و باهاش رفتی خونه خال ش منم گفتم آره دستمو گرفته باهاشم رفتم خونه خالش ولی خدا شاهد که دختر خالش از اول تا آخررش ژیشمون بود اصلاْ بهروز می گفت می ترسه به من دست بزنه نمی دونم چرا دستمو گرفت خدا خودش میدونه که ادماش چه جورین . منم هیچی نگفتم بدون هیچ دفاعی حرفاشو قبول کردم چون نمی خواستم اذیتش کنم ولی هیچ وقت نمی بخشمش من به خاطر اون خیلی کارا کردم بیشتر موقعیتامو رد کردم ولی بازم دوسش دارم خودشم می دونه من بعد از محمد دیگه با هیشکی دوست نمی شم . خدا خودش به محمد بفهمونه که من چه طور دختری بودم . کاش دوباره می دیدمش تا با تمام وجود بهش بگم که تموم فکراش در مورد من اشتباهه. کاش یکی بود بهش می فهموند کسی که از یکی دلش پره وقتی می خواد یکی رو خراب کنه هزار تا چیز در موردش میگه . ولی حیف و ۱۰۰ حیف کاش می فهمید
تورو خدا شما قضاوت کنید. کجای کار من اشتباه بود من می تونستم گذشتمو پاک کنم . تورو خدا بهم بگید دارم از عذاب وجدان می میرم فکر می کنم من بهش نامردی کردم . آخه شما بگید
از بین صرتا نامردی ۹۹ رو پسرا نجام میدن
همه چیز دست خداست پس میگیم خدایا تنهامون نذار
عالی بود واقعا قشنگ بود هم متن هم نظرات دوستان اگه وقت کردین یه سر هم به سایت من بزنین ممنون میشم خدانگهدار
سلام متن و داستان شما رو خوندم این داستان عشق شما من و یاد درد خودم انداخت که الان دارم هنوز می سوزم و گریه میکنم همه زندگیم شده گریه چون داستانش خیلی طولانی هست تعریف نمیکنم اما در حقم نامردی شد که به عمر دارم فراموش نمیکنم و به حدی دلم شکست که از صدای شکستنش گوش خودم درد گرفت انگار که تو قلبم یه خنجر فرو کردن و هی بیشتر فشارش میدن هرچی میگذره به جای اینکه فراموشش کنم بدتر و بدتر و بدتر میشم.
موفق باشید دوست عزیز
سلام.این مشکلا واسه همه پیش میاد اما نمی دونم چرا؟؟
واسه منم اینط بوده اما....
نه همیشه تقصیر دختا نیست من خودم درد عاشقیو کشیدم اونم با یه نامرد دروغگو
سلام عزیزم چرا 2طرف نامردی میکنن ولی بیشتر دخترا.ولی دخترا تا که ازکسی خسته می شندو دوستشون دارند میخواند انتقامشو ازکسی دیگه بگیرند که هم انتقام گرفته باشندهم طرفشونا از دست ندهندبه خاطر همین همشون همیشه 2نفر را دارند یکی که ازش انتقام دیگری را بگیرندیکی که عاشقانه دوستشون دارند.قشنگ بود با اینکه خودم یه دخترم ولی صحبتات وقبول دارم.خوشحال میشم سری به وبلاگه من بزنی و مشکلاتش و بگی.مرسی.
ای خدا همه شکست خوردن.آخه اگه آخرش جداییه ژس چرا اولش آشنا میکنی.
عشق منم منو دوست داشت ولی ترکم کرد.چون نامرد بود.
ولی هنوزم دوستش دارم و خیلی سخته که کسی رو دوست داشته باشی که بارها دلتو شکسته باشه.
از خدا می خوام که به عشقش برسه ولی بازم چشام به دره
او میدانست که عشق را باچه ع - ا مینویسند؟
اگه داستانمو بگم همتون گریه می کنین.اینا برام مثل جوک بود!!!می دونین بعد 7 سال جدا شدن یعنی چی؟؟بدون هیچ بهونه...
سلام به همگی جالب بود.از این ماجراها برا همه پیش میاد مهم اینه چطوری ازش درس بگیریم.و اینکه همیشه یادتون باشه هر موقع خواستین با کسی رابطه باز کنین مشخص کنین مثل بچه ادم بشین حرف بزنین چرا دوست میشی چرااااااااااا؟وهمیشه ارزش خودتون رو بالا بگیرین بزارین با خوبیتون به شما وابسته بشن نه شما.منم مثل شما از این ماجراها داشتم اما کاملا متفاوت. خیلی خلاصه میگم که اولین و اخرین کسی که باهاش دوستم مسیحیه خیلی بهتر و با شعور تر ازکسایی که ادعا دارن.دوست داشتن ما بر اساس شناخت و خوبیه. خوبی همین.اون حتی منو ندیده اما دوستداره خوبی شده.همه توی وجودشون خوبی دارن بزارین دیگران این خوبیتون رو ببین اما هر کسی لیاقت با شما بودن رو نداره.برا همه دل شکسته ارزو میکنم دیگه دلشون نشکنه.دنیا رو بهتر ببینیم بهتر بسازیم.ممنون
سلام-واقعیت جالبی بود-منم از پسری که ازم خواستگاری کرده بود بدجور خیانت دیدم-بعدش هم خداحافظی کرد- دوهفته پیش به خاطر تصادفی که دو هفته بعد از خیانتش کرده بود-فوت کرد-به هیچ پسر و دختری تو زندگیتون اعتماد نکنید آخه عشقی درکار نیست......موفق باشید
اگر جدایی نبود عشق هیچ وقت زیبا نبود . امیدوارم همه به عشق واقعی برسن
نمیدونم به این اعتقادداریدیانه؟اینکه سرنوشت ادمومیکشه سمت خودش سرنوشت شماهم این طوربوده که توزندگی باکسی ملاقات داشته باشید که عشقش به ظاهرپاک بوده وشایدهم واقعاپاک بوده وبه خاطرخطای گذشتش تاوانشوباهم پس دادید.این عقیده ی منه که توزندگی ماهاعشق واقعی نیست یاشایدازاون...به پست من خورده وشدم مارزخمی وبه هیچ کس وهیچ کس اعنمادوعلاقه ای ندارم.به امیدروزی که همه عشقاپاک و واقعی باشه وهمه به عشقشون برسن.دوستای گلم بیایددل همدیگرو نشکنیم واسه خاطردل خودمون هم که شده دل ماکه جرواجر شده یکی میخوادتعمیرش کنه.ودزاخرسخنی گران بهااز"استادشریعتی"
وقتی که همه ی شیرها پاکتی اند.وقتی که همه ی پلنگ ها صورتی اند.وقتی که دوپینگ ها پهلوان میسازند.ایرادمگیرکه عشق ها ساعتی اند.
ماچ ماچ ماچ.دوستون دارم فراوون
سلام
عشق یعنی خود فدای دیگری کردن و بابت اون مزد و پاداشی نخواستن
حضرت علی میگه : گذشته گذشت و آینده هم نیامده پس در اکنون خود باش
مشکل بزرگ ما آدما اینه که به هر کسی نسبت به گذشته اون قضاوت میکنیم در حالی که خودمون هم میدونیم خدا توبه رو واسه بنده هایی گذاشته که دچار لغزش و خطا میشن
سلام.. همه که دلشون شکسته... منم دلم شکسته.. بخدا با اینکه خودم دخترم اما به جرأت می تونم بگم که خیانت همیشه از سمت دخترا شروع میشه..%. کسی که باتموم وجودش دوسم داشت و به عشقمون قسم میخورد.. بخاطرمن حتی کارش به بیمارستان هم کشیده شد..اما قدرشو ندونستم.. بعد از 5ماه هنوزم دوسم داره و سراغمو از درو همسایه میگیره.و قسم خورده که بجز من با کسی دوست نشه،! حالا قدرشو میدونم گرچه فرصتی نمونده!بدون هیچ بهانه ای از عشق پاکش گذشتم،!بخدا پشیمونم اما غرورم اجازه نمیده که خودم پا پیش بزارم!.. هرچند تو بازی عشق ، غرور هیچ نقشی نداره.. "دل شکستن هنر نیست..تا توانی دل بدست آور" دوستت دارم محمد..
سلام داستانتو خوندم چه داستان شما باشه یا کس دیگه باید بگم چیزی که من دیدم بیشتر نامردی پسرا بوده اینو چون دختر هستم نمیگم. واقعیته. پسرا دخترو برای س.ک.س میخوان معمولا توی دوستیا و دختر یکیو میخواد تنها نباشه بعدم پسره رومخش کار میکنه و...بعدم میره سراغ کس دیگه ای هستند دخترایی که بخاطر پول با چندپسر همزمان دوستن یا تلکشون میکنن اما تعداد پسرایی که دل میشکنن میگن عاشقن ولی تاچیزی میشه میگن خانوادم نمیذاره نمیشه خیلی بیشتره میگید نه وبلاگا و جامعه رو ببینید. در مورد دخترایی که اینجا نظر دادن باید بگم خودکرده را تدبیر نیست دوستی با پسرا همینه خیلی کم پیش میاد از دوستی با پسر عشق بوجود بیاد بعدم ازدواج موفق و پایدار. مشکل دوستیا اینه با هم صادق نیستن یا خود واقعیشونونشون نمیدن یا اینکه فقط میخوان تنها نباشن این نشد اون. امیدوارم روزی برسه هیچ پسر و دختری گول کسی رو نخوره. و شرایط ازدواج آسون شه براشون راه حلالش ازدواجه تا راه هست چرا بیراهه...
من توی وبلاگم داستان عشق واقعی مربوط به امروز و دیروز دارم دوس داشتید سری به آرشیو مطالبم بزنید.
حالا این خوبه من خودم تو خوابگاه از هر شهری کلی دختر دیدم دیدم که طرف یه عاشق داره از جونشم گذشته براش کاری که هر کسی نمیکنه ولی تیپ میزنه میره بیرون با پسرای دیگه یا باهاشون تلفنی میحرفه اینکه میگم میره تیپ میزنه برا پسرا و من مجرد شماره پسرای دانشگاهو نداشتم اون شماره رشته های دیگه ی دانشکده رو هم داشت!!!شوهرش که البته اول نامزد بودن ماهی 800تومن پول تلفنش میشد که باهاش میحرفید جدا از کادو ...تقصیر خود دختر پسراس وقتی به تیپ پول زیبایی و ظاهر طرفشون میرن بایدم انتظار این نتیجه ها رو داشته باشن
راستی قالب وبلاگت و مطالبت زیبا و مفید هستن. اگه مایل به تبادل لینک بودی خبرم کن...
سلام
فقط می تونم بگم عشق دروغه عشق مثل جهنمه
خدایا مگه نگفتی جهنم مال فرداست پس چرا من امروز می سوزم
موفق باشید
یا حق
سلام...
هر کدوم به نوعی نامردن دختر و پسر نداره عزیزه من.
سلام من داستانتو خوندم مطمئن باش اون پسره دروغ گفته بوده که رابطه جنسی داشته باکسی که دوسش داری اگه اون واقعا اون پسره رو دوست داشت به تو پناه نمی اورد اون دختره از ترسش که نکنه پیش خانوادش ابروش برو واز ترس پدرش این تهمت کثیف و قبول کرده من جای تو بودم حرفای اون پسره رو قبول نمیکردم اگه یه دختر خیانت کار باشه هیچوقت گریه نمیکنه حتی الکی هم گریه نمیکنه
سلام. متن خیلی قشنگی بود ممنون. دلم از کسی گرفته که میخوام براش بمیرم اونم روزی میگفت دوست دارم حالا جواب سلامم نمیده اما بدونین که خدا انتقام دل شکسته رو زود میگیره. خدا انقدر زود جوابشو داد که خودمم باور نمیکردم. من که نبخشیدمش
سلام میخواستم بگم داستان عشق توهم شبیه داستان عشق من بود و بس..............................................................................
دستم بوی گل میداد مرا به جرم گل چیدن محکوم
کردند ولی هیچکس فکر نمی کرد که شاید گلی کاشته
باشم
....
نمیدونم چی بگم....ولی دخترا همشون اسیر احساسن..حتی اگه....
وقتی روزمینی زندگی میکنیم که خودشو دور میزنه
مردمش عصا از ادم روشن دل میگیرن
چطور فکر میکنید تو یه رابطه میتونید موفق شوید
مردم این شهر همه یه نقاب دروغی تو صورتشون دارن زیبان مثل دریا که خیلی زیباست ولی سیلی های محکمی به ساحل میزنه
یه جا خوندم به جای اینکه دنبال نیمه گم شده خودت بگردی به خود شکل بده تا به هیچ کسی احتیاج نداشته باشی
هرروز طوری زندگی کنید که انگار ان روز اخرین روز زندگیتان باشد شایدیک روز این نظر به حقیقت تبدیل بشه
راستی دخترا نامردی میبینن که نامردی میکنند
اصل و ریشه نامردی از مرداست از اونا شروع میشه و به اونام ختم میشه
من که از همه نامردا متنفرم جنسیتم برام مهم نیست
سلام آقا مجیدمن نوشته هاتو خوندم همیشه دخترا نامردی نمیکنن پسرا هم نامردی میکنن شما ادم وفا داری بودی اما اون...من یه دخترم یه پسری که ادعا میکرد عاشقه منه خیلی راحت تن به ازدواج به کسی دیگه داد البته خدا رو شکر میکنم که تو زندگیم با هیچ پسری رفیق نبودم که نارو بخورم این پسرم که گفتم خواستگارم بود اما رسما نمیومد که جواب رد نشنوه...جالبه همیشه به دوستام زنگ میزد و تهدیدشون میکرد که شماره منو بهش بدن بارها زنگ زد خونمون ومن فقط گفتم اگه اومد خواستگاری رسمی قدمش رو چشم اما اون میخواست اول با من ارتباط تلفنی داشته باشه میدونم هدفش از ارتباطی که میگفت فقط وابسته کردن من به خودش بود که منو مجبور کنه تو روی خونواده ام وایسم برا بدست اوردنش یه روز که رفته بودم مزار اومد سراغم اول التماس وبعدش تحدید که اگه با من ازدواج نکنی زندگیتو به اتیش میکشم راستش منم بهش علاقه مند شدم اما بهش نگفتم خودش میگفت میدونم تو منو دوست داری اما غرورت اجازه گفتنشو نمیده اون میدونست دوسش دارم اما با نامردی تموم با یه دختر عقد کردو زمانی که اومد سراغم واین مزخرفاتو تحویلم داد عقد کرده بوده اون عقد کرده و زنگ میزنه خونمون ومیگه من حق ازدواج با کسی رو جز خودش ندارم به نظر تو به چی میگن نامردی؟
به وبلاگم سر بزن خوشحال میشم
سلام ......
این مسائل همیشه و همه جا هست... فقط مشکل دخترا اینه که هر کلری کنن پای آبروشون وسطه و چون خیلی راحت تحت تاثیر قرار می گیرن خیلی ساده آبروشون از بین میره... آدما دل دارن تز سنگ نیستن... اگه جرات شو داریو هنوزم دوسش داری زندگیتو به خاطر کسی که دوسش داری نباز... دستشو بگیر بزار اونم رشد کنه... اما اگه جرات نداری سمتشم نرو هم خودت داغون میشی هم اونو خورد تر از اینی که هست میکنی... این رو هم بدون دوست داشتن فقط و فقط یک بار نو زندگی به درد آدم میخوره بقیش خیال همون یک دفعه ی اوله....
به نظر من همه ی دوست داشتنا حرفه دیگه کلمه ای به اسم عشق ودوست داشتن وجود نداره وقتی میبینید عشقتون حروم میشه چرا عاشق میشید این دوستیها بدرد نمیخوره که چی بشه اخرش ناراحت بشید و شکسته بشید به خاطر این کلمه نفرت امیز عشق بشینید زندیگیتونو کنید چشاتونو باز کنید ببینید چه بلایی سرمون اومده دنیا دنیا نامرداس هیچ عشقی با خوشی تموم نمیشه با این که 13سالمه از شماها خیلی کوچیک ترم ولی فهمیدم که عشق چیز بدرد نخوریه نمیگم از شما ها بیشتر میفهمم ولی یه شکست باعث بد بینی شماها به دنیا میشه اگه میخواید عاشق بشید طرفتونو اول خوب بشناسید خدافظ
دونیا وا قعا دم رو ز یک روز عشق روز دوم قبل از ا[:ین که عشق جوانه بزنه پر پر میشیم
[:S001:]