به چه می اندیشم ؛به چه می اندیشم نمی دانم
شاید فکر عاشقان خسته از عشق
یا به مرغ عشقی که خسته از تنهایی است
یا اسیری که در بند است
پدری خسته از جان کندن است
مادری خسته از کار کردن است
کودکی خسته از دزس خواندن است
معلم خسته از تدریس است
همه خسته همه خسته همه خسته
خستگی در همه جا رخنه کرده
خستگی گلها را هم پژمرده کرده
به گویندگان خسته نباشید بگویید خموش
که این جمله هم ما را دیوانه کرده