بوم نقاشی رو جلوش گذاشت، تصمیم گرفته بود همه ناراحتی ها و دلتنگی ها رو فراموش کنه، همه اون چیزهایی که مفهومی از محبت داشتن رو از وجودش پاک کنه،باید ذهنش رو مشغول نگه می داشت، قلم مو رو تو دستاش محکم فشار داد، چشم هاش رو بست، می خواست با اولین تصویری که به ذهنش می رسه شروع کنه... تصویر آروم آروم شکل می گرفت، داشت می دید، شب بود و تاریک، چراغ های کوتاه و بلند به همه جا رنگ مهتابی داده بودن...چشم هاش رو باز کرد و قلم مو رو روی بوم گذاشت... سروهای نازی ( 1 ) که سقف سبز رنگ اونجا رو ساخته بودن، معماری قدیمی دیوارهایی که بوی شعر می دادن، حوض های پر از ماهی های نوروزی، که غذای هر کدوم اون ها، سکه ی( 2 ) بود پر از سوز دل... گوشه و کنار بوم نقاشی پر شده بود، اما مرکز نقاشی هنوز خالی بود، دوباره چشماش رو بست...یک مقبره بود، با هشت تا ستون و پنج تا پله، که اون رو از بقیه صحنه جدا می کرد، حالا می تونست نقاشی رو کامل کنه،شروع به کشیدن کرد... اما... اما اون طوری هم که فکر می کرد ساده نبود،یک چیزی رو کم داشت...دل هایی که اطراف اون طواف می کردن و آواز محبت و سختی رو زمزمه می کردن:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناول ها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
چطور می تونست اون دل ها و اون زمزمه ها رو بکشه: که عشق آسان نمود اول ولی...
نمی تونست... نمی تونست نقاشی رو کامل کنه، چشم هاش رو بست...باز هم همون زمزمه ها:
کمتر از ذره نه ی، پست مشو، مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بوم نقاشی منتظر قلم مو بود، اما فکری که بتونه قلم مو رو به حرکت در بیاره، دیگه اون رو نمی دید:
کمتر از ذره نه ی، کمتر از ذره نه ی ...پست مشو، مهر بورز، مهر بورز...تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان...
محبت رو نمی تونست فراموش کنه، این اتنخابی بود که از قبل کرده بود، از همون روز اول:
آسمان با ر امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند
----------------------------------------------------------------------------------
1. نوعی سرو بلند در باغ ارم و حافظیه شیراز
2. نوعی رسم در شیراز که بعد از آرزو کردن سکه ای در آب می اندازن