نسرین شکوهی
کولی،دایره
دُورادُور خطوط،
نوسان یک دست،
که به فردا بزند دستی،
به دقدقه می لرزاند کولی دایره را!
که رکود بخواند از کوچه های نیامده،
تا چند دور بگیرد این بسته به ارقام؟؟!
پابند زایجه های مستور:
خورشید می گرداند بروج را
از عکس خطوط
و فردا،
به دغدغه می لرزاند دایره کولی را!
وقت گرگ
وقت گرگی باران دیده!
شاعری خواب در روزنامه را
لب می زند به دگر دیس
دستها
از اشتراک فصلی دور
مانده به آمیزه ی ذهن و برگ
پنجه ی ذهن برگ
بر سطر های رام.
تا جمله بخواند از خواب
در بندی رها
ضمیری خیس
سرکشی نمی گذارد
باران می شوید سرکش را
و گرگ
پرواز می کند...
پاییز
اما مانده بود
در زمان و دستهامان
دیواری که شتک می زد ما را
و کاج را
رو به ترازو
سقف را روی عنکبوت میزان کردیم
و اتاق از شاخه هامان بالا رفت!
کفه ای لرزید
دیوار ها ریختند
و کاج ها افتادند
ما ترسیدیم!
باد فال ورق گرفت
پاییز آمد.
بی دوباره
سخت اگر سست می شکند
ایستای طاق نشین
تارمی خانه را آتش می زند اندوه
تار
با عنکبوت طالع بین کدام کهنگی است؟؟!
یا کف کدام آینه افتاده
از لبخند،
مونالیزای خواب آلوده را
بی دوباره
وقت رنسانس چشمهایت
بر پرده ی موم زده ام
جای کشیدن نبود
انگار.