تقدیم به امید زندگانی ام، تقدیم به شکوه شب و شکوه مهتاب، تقدیم به اشکهای سوزان روی کوه گونه هایت ، تقدیم به خنده های دلنشینت و نگاه های پنهانت .
تقدیم به تو ای خیال من ای آسمان قلبم و ای سرچشمه ی الهام من
تقدیم به تو ای محبوب ترین قلبم.
تقدیم به تو که یادت از فکر من ، عشقت در قلب من ، و نگاهت همیشه در ذهن من ماندگار و عطر مهربانیت همیشه در وجودم جاریست .
میدانی که طاقت دوری از تو را ندارم ولی جدایی با تو را دوست دارم.
می دانی چرا؟
چون با اینکه جدایی از تو بسی برایم دشوار است ولی در عین حال دلپذیر هم هست ، زیرا به خاطر تو دلتنگی به سراغم می آید .
پس بدان که دل تنگی ها هم بخاطر تو دوست دارم و تو از حال من خبر نداری .
بنابراین:
هر که می خواهد من و تو ما نشویم مرگش باد و خانه اش ویران.
ای عشق من ، ای عزیزترینم:
چه خوب شد که به دنیا آمدی و چه خوب شد که دنیای من شدی .
پس:
برای من بمان و بدان که هیچ چیز با ارزشتر از عشق نیست و بزرگترین ویژگی عشق بخشایش است.
بنابراین:
قلبم را که لبریز از عشق است به تو تقدیم می کنم و سوگند می خورم که تا ابد :
عاشقانه دوستت بدارم .
ممنون
پرچمت بالا
امید قلبم ! در دنیایی زندگی را آغاز کردم که سرشار بود از نفرت. حتی نفرت از عشق .عذابی بر دلم سنگینی میکردم و خلایی جانم را میخلید. تیغهای پیاپی بود که آرامش جانم را شخم میزد.و علف های هرز زندگیم میشد . چه طولانی مدتی بود این دوران سخت بی تو بودن. محبوبم چه رنجها که نکشیدم .چه زخمهای نهان و اشکار که بر جانم ننشست چه جراحاتی که سراسر وجودم را چرکین نکرد
نازنینم در سردترین روزهای زندگیم که زمهریر بی مهری ارام آرام به یخچالی سترگ مبدلم میکرد.به دنبال نوری بودم کورسویی اندک گرمایی ....
درونم را طوفانی فرا گرفته بود خیزابههای غم بود که نا فرمان و سرکش بر دیوارههای قلبم میکوفت و در هر کوبش عصیانگرش موجی ویرانگر رگ رگ بنیادم را از هم میپاشید به دنبال صخرهای بودم که سر بر آرامش قرارش بگذارم
و تو آمدی
تو که چراغ زندگیم شدی نوری که گرما و روشنی را یکجا بر سرزمین یخبسته وجودم تاباندی
آرامش گمشده سالیان زندگیم را یکباره یافتم .دل بیقرارم را بر دامن قرارت گرفتی
وه که چه آرامشی داشت بوی تنت .خوابیدم بر بیکران سینهات آوای قلبت آواز دلانگیز زندگیم شد.کاش همچنان بر سینهات خواب و بیدار بودم ..........