زیباترین جملات عاشقانه

مجموعه ی نامه ها و جملات و بهترین مطالب عاشقانه قشنگی که برای یک عشق رمانتیک همیشه بدانها نیاز داریم

زیباترین جملات عاشقانه

مجموعه ی نامه ها و جملات و بهترین مطالب عاشقانه قشنگی که برای یک عشق رمانتیک همیشه بدانها نیاز داریم

عشق آفریده شد برای

>>>عشق آفریده شد برای...<<<

خداوند عشق را برای ستودن چشمان زیبایت آفرید

و گل سرخ را برای نمایش سرخی لبانت

و تاریکی شب را نشانی از سیاهی چشمانت

و زلالی دریا را به زلالی دل تو

و مرا آفرید برای شناساندن عشق به من

و سکوت را آفرید برای آرامی دل عاشق من

و اینک تورا مانند پروردگار می ستایم

                 عشق من عاشقم باش!!!

دوستت دارم ! z

غمها را به خاطرت میستایم....

 

من عاشقم به آنچه که ندارم و دیگر هرگز بدست نخواهم آورد. بآنچه نابود شد . به آنچه که از هم گسست به آنچه که از هم گسست . به آنچه که حتی از دورترین نقطه فکرم گریخت.

من مجنونم به آن که بیش از همه زجرم داد و کمتر از همه دوستم داشت . به آن که بدست فراموشیم سپرد و گریخت . به آنکه از من گسست و از من برید. من شاهدم بر آن چه که در نیمه های شب خموش و آرام به نام اشک گرم و لرزان بر گونه ام سرازیر شد.

بر ستمکاریهای دنیای دون . بر نیرنگها و فریبها .

من دورم از خوشی ها و شادی ها . سعادتها و نیک بختیها . از آن چه شور و شعف میافریند و دلها را به زندگی امیدوار می سازد. از آن چه برق اشک شادی ها را در چشمها منعکس می کند.من خموشم به زیر نگاه های یاس آلود دیگران در مقابل ستمها روزگار .

" من حسرتم در برابر بدست آوردن او ... در برابر یاد آوری محبت ها و غم های او در پیش خاطرات شیرین گذشته ."

من گریزانم از آفرینش از آن که بوجودش آورد در قلبم جایگزینش کرد و بعد یکباره با پاره ای از قلبم یکجا برد.

از آن که رنج را آفرید در قبال خوش بختی .

خوش بختی را نمی خواهم غمها را به خاطرش می ستـــــــــایم...

* عشق نخستین*

همیشه روز آغاز عشق نخستین را به یاد می آورم که برای اولین بار کشاکش عشق را در دل احساس کردم و با خود گفتم اگر عشق این است چه درد جانکاهی است .

دیده بر زمین افکندم و مدتی درازا دنبال آن کس که برای نخستین بار شاید بی آنکه خود بخواهد دلم را آماج تیر عشق کرده بود نگریستم راستی ای عشق چه رهبر بدی بودی آخر چرا یک چنین احساس دلپذیری باید این همه هوس و این همه رنج بدنبال خود داشته باشد

ای عشق دیدی قلب مرا که پیش از این از آتش امید سوزان بود ترک گفته ای ترک گفتی و به جای تو سردی نومیدی و غم را احساس کردم در بهار زندگی خاموش خزانی را در دل خود حکمفرما دیدم اما هنوز همچنان به یاد آن روزگاران هستم که تو به خانه ی دلم فرود آمدی راستی چطور شد که عشق نخستین همان عشقها را از دل من بیرون برد .

چطور شد که اسیر اندیشه و رویایی پایان ناپذیر همه چیز را رها کردم تا شادی غم را احساس کنم.

روز دگر در فراق تو شام شد امروز هم بدون تو گذشت....